“احد عظیم زاده” مولتی میلیارد ایرانی از زندگی اش می گوید
عکس : admin | 2019/06/26 | 8:58
آرزو داشتم يا خلبان شوم يا پولدار و براي رسيدن به اين آرزوها بسيار زحمت كشيدم.
كارم را با به دوش كشيدن پشتي و قاليهاي كوچك و بردن آن از اسفنجان يا اسكو براي فروش آغاز كردم. در آغاز كار از هركدام از آنها يك يا دو تومان (نه هزار يا ۲هزار تومان) سود ميكردم. پنج سال اينچنين سخت كار كردم. بسيار دشوار بود. اما پشتكار و اعتقاد به هدف با توكل به خدا تحمل سختيها را آسان ميكرد. در ۱۸ سالگي توانستم ۲۰ هزار تومان پسانداز كنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا اينكه مجبور به ترك تحصيل شدم.
غصه يتيمي چون باري سنگين به دوشم بود. (بغض ميكند) يتيم هيچكس را ندارد. كارمند، كارگر، بانكي، كاسب و هركس ديگري شب كه به خانهاش ميرود دستي به سر و روي بچهاش ميكشد. اما يتيم اين محبت بزرگ را ندارد. شبها، شبهاي جمعه پاهايش را در بغل ميگيرد و به انتظار مينشيند. در انتظار آن كس كه دستي به سرش بكشد…
در اين فكر بودم كه سرمايهام را افزايش بدهم تا بتوانم كاري بكنم. ميخواستم يك كارگاه فرشبافي راه بيندازم. سراغ پسرعموي پدرم رفتم و از او ۲۰ هزار تومان قرض كردم و ۶۰ هزار تومان هم از بانك وام گرفتم. سرمايهام شد ۱۰۰ هزار تومان يعني به اندازه يك تراول صد توماني امروزي.
وقتي اين پول دستم آمد تازه به فكر افتادم كه چه بكنم. چه ايده جديدي داشته باشم؟ ماهها فكر كردم. آن روزها چون انقلاب پيروز شده بود تا ۲ سال به هيچ ايراني پاسپورت نميدادند. در اين مدت فكر كردم و فكر كردم تا به اين نتيجه رسيدم كه با صادرات كارم را شروع كنم.
اما هيچ اطلاعاتي نداشتم. شنيده بودم آلمان مركز تجارت فرش است. ويزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در يك مسافرخانه يا پانسيون مستقر شدم. به سالنها و انبارهاي فرش آنجا سرزدم و با سليقهها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان براي خريد فرش به سوئيس ميروند. ويزاي ۱۵ روزه سوئيس گرفتم و به ژنو رفتم. زبان هم نميدانستم.
در يك هتل با تاجري آشنا شدم و او ايده اصلي را به من داد:
فرش گرد بباف. در آن دوران در ايران فرش گرد بافته نميشد و كيفيت توليد فرش و رنگبنديها هم مناسب نبود.
چاي و قهوهام را خوردم و همان روز به ايران برگشتم.
به ده خودمان آمدم و ساختماني اجاره كردم. دستگاه خريدم، با ۱۰ درصد نقد و بقيه اقساط. ابريشم هم قسطي خريدم. انسان بايد ريسكپذير باشد و من هم ريسك كردم. با دست خالي و از هيچ.
شروع به بافتن فرش گرد كردم و چند نمونه كه بيرون آمد سر و كله تاجران آلماني پيدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور ميكنيد يا نه؟ در اولين معامله ۶٫۵ ميليون تومان نقد پرداختند و شش ميليون تومان هم چك دادند! آن شب از شدت هيجان نخوابيدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمايه ۱۰۰ هزار توماني من كه ۸۰ هزار تومانش قرض بود در كارخانه اجارهاي اينچنين سودي نصيب من كرده بود، در اولين قدم… كسب و كارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ايتاليا، سوئيس، انگليس، بلژيك و ديگر كشورها آغاز كردم. بسيار سفر كردم و ايدههاي جديد دادم. از موزههاي فرش كشورها بازديد ميكردم و از طرحها اقتباس يا از آنها عكس ميگرفتم و با الهام از آنها و تلفيق طرحها، ايدههاي نو بيرون ميدادم. در اين مدت سليقه مشتريان را شناختم.
اصول كار خودم را پيدا كردم. من شريك ندارم. هيچگاه نداشتهام و نخواهم داشت. اگر شريك خوب بود، خدا براي خودش شريك ميگذاشت.
اصل ديگر من احترام به مشتري است، هر كه ميخواهد باشد. پيش مشتري مثل سربازي كه جلوي تيمسار خبردار ميايستد، با احترام ميايستم. اتكاي خودم اول به خدا و دوم به ايده و تفكر و پشتكار و ريسكپذيري خودم است. بسيار ريسك ميكنم،بسيار.
كمي بعد در بازديد از هتلهاي معروف جهان تصميم گرفتم وارد كار ساخت بزرگترين پروژه هتل كشور شوم. تاكنون ۱۸۰ ميليارد تومان در اين پروژه سرمايهگذاري كردهام. تمام مصالح اين پروژه خارجي و بهترين است.
سنگ برزيل، شيشه بلژيك، دستگيره در انگليس و تاسيسات آلماني است. كابين چهار آسانسور نيز از طلاي ۱۸ عيار است. اين هتل ۳۴۰ واحد مسكوني در ۲۵ طبقه، هفت طبقه سالن ورزشي، ۳۴ طبقه هتل، ۷ رستوران روي درياچه، ۱۰ هزار متر شهر آبي، ۷۰ هزار متر زمين آمفيتئاتر، ۹۰ هزار متر زمين گلف و ۲ باند هليكوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازي اين پروژه با فرانسويها ۹ ميليون دلار (۹ ميليارد تومان) است. اين پروژه آبروي كشور است و من با افتخار روي آن سرمايهگذاري كردهام. من ايران را دوست دارم. برويد بگرديد حتي يك دلار و ريال در خارج كشور ندارم و سرمايهگذاري يا ذخيره نكردهام….
ميپرسيد چه احساسي نسبت به پول دارم؟ پول ديگر مرا ارضا نميكند. هدف من كارآفريني است. تنها در پروژه آن هتل ۶۰۰ نفر به طور مستقيم كار ميكنند.
من ۲ بار برنده تنديس الماس بزرگترين بيزينسمن جهان شدم و بزرگترين صادركننده فرش كشور هستم.
اما ميدانيد بزرگترين افتخار من چيست؟
يتيمنوازي. افتخار ميكنم ۲ سال خير نمونه كشور شدم. افتخار ميكنم جزو ۱۰۰ كارآفرين برتر كشور هستم. دوست دارم اشتغالزايي كنم. دوست دارم سفره مرتضي علي باز كنم، معتقدم خدا من را وسيله قرار داده است. هماكنون ۱۰۷۰ بچه يتيم را زير پوشش دارم و با خودم پيمان بستم تا عمر دارم هر سال ۱۰۰ بچه به آنها اضافه كنم. وصيت كردهام وقتي مردم تا ۱۰ سال بعد از عمرم هر سال ۱۰۰ بچه يتيم اضافه شود و مخارج همه يتيمها را از محل ارثم بپردازند. بعد از ۱۰ سال هم اگر بازماندگانم لياقت داشتند، راه من را ادامه ميدهند. سفره كه مياندازيم براي يتيمها و ميآيند و غذا ميخورند، كيف ميكنم. گريه ميكنم و حال ميكنم.
در يك مراسمي بچهها دورم جمع شده بودند و هر كس چيزي ميخواست. در اين ميان دختربچهاي به من نزديك شد و به جاي آن كه چيزي بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بيايند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روي پايم نشست و بابايي صدايم كرد. من به هر دخترم ۵۰ ميليون تومان جهاز دادم و مقرر كردم به اين يكي ۱۰۰ ميليون تومان جهاز بدهند. اين دست خداست كه مهر اين دختر را به دل من انداخت.
يتيمي سخت است. بهترين ساعات عمر من زماني است كه در خدمت يتيمان هستم.
پول را براي چه ميخواهيم؟ خدا به ما داده و ما هم بايد به بقيه بدهيم.
ما وسيله هستيم. بايد بخشيد و بيمنت و زياد بخشيد. اين توصيه من به همكارانم است. من از زير صفر شروع كردم. توصيه من به جوانان اين است كه منطقي فكر كنند. اين گونه نبوده كه شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاك خوردم و رنج كشيدم و آثار اين رنج هنوز در من هست. اميدشان به خدا و فكر و بازوي خودشان باشد. درستكار باشند و تلاش و تلاش و تلاش كنند. اين فرمول من است…
منبع:karafarini.iut.ac.ir